به گزارش پایگاه خبری راد، روزنامه اعتماد همزمان با سالگرد پیروزی محمود احمدینژاد در انتخابات ریاست جمهوری سال 84، در گزارشی به آنچه "روایت یک سقوط" میخواند، پرداخته است.
در این گزارش آمده است: "این روایتی است از ۱۲ به اضافه یك ماجرا كه به قول معروف كار احمدینژاد را ساخت و باعث شد كه او، حالا كه صرفا ۴ سال از پایان ریاستجمهوریاش گذشته، به عقیده شورای نگهبان صلاحیت شركت در انتخابات مجدد (۱۳۹۶) را نداشته باشد.
این روایت كسی است كه روزی معجزه هزاره سوم، صفت تحبیبی بود برای او حالا صفت تخریبی و محض استهزا.
این روایت محمود احمدینژاد است از آغاز تا پایان. از ۱۳۸۴ تا ۱۳۹۶.
۱. آمده بود گفتوگوی ویژه خبری. قبل از انتخابات سال ۱۳۸۴. روبهروی مرتضی حیدری نشست و در پاسخ به سوال او درباره مساله حجاب این جملات معروف را گفت: «واقعا مشكل مردم ما، الان، شكل موی بچههای ما است؟! بچهها دوست دارند هرجوری موشون رو بگذارند، به من و تو چه ربطی داره؟!
ما باید به مسائل اساسی كشور برسیم... مردم سلایق گوناگونی دارند، سنتهای مختلف، اقوام مختلف، تیپهای مختلف. دولت، خدمتگزار همه ست. چرا مردم رو كوچیك میكنید؟!
یعنی مردم رو اونقدر كوچیك میكنیم كه الان مشكل مهم جوانان ما اینه كه مدل موشون رو چطوری بذارن و دولت هم نمیذاره، یعنی شأن دولت اینه؟! شأن مردم اینه؟! اینه واقعا؟! این توهین به مردم ما است. چرا مردم رو دستكم میگیرید. واقعا اینقدر یعنی الان مشكل كشور ما اینه كه مثلا فلان دختر ما فلان لباس رو پوشید؟! الان مشكل كشور ما اینه؟! یعنی مشكل مردم ما اینه؟!»
با این حال، شورای عالی انقلاب فرهنگی كه رییس آن محمود احمدینژاد بود، در ۱۳ دی ماه ۱۳۸۴ راهكارهای اجرایی گسترش فرهنگ عفاف و حجاب را تصویب كرد كه مبنای قانونی طرحی به نام گشت ارشاد بود. همین شد كه در حالی كه دولت او هنوز به پایان سال اول نرسیده، با بحران مقبولیت از سوی طبقه متوسط شهرنشین و البته زنانی روبهرو شد كه به گفته او دوست داشتند «فلان لباس» را بپوشند.
۲. تابستان ۱۳۸۴، تابستانی خوب برای آبادگران بود. حزب جدید اصولگرایان ایرانی كه آن روزها هم مجلس هفتم را در اختیار داشت و هم رییسجمهور تازه از میانشان برخاسته بود. در این شرایط، احمدینژاد فكرش را هم نمیكرد كه مجلس آن روز، به شكلی بیسابقه، ۴ وزیر را در بدو دولت، با رای عدم اعتماد روبهرو كند، وزیر نفت پیشنهادی دولت را ۳ بار رد كند و البته نمایندهای به نام عماد افروغ، از میان اصولگرایان، در تریبون مجلس به او هشدار دهد كه «از دل مشروطه، كودتای رضاخان بیرون میآید».
این شد كه رابطه احمدینژاد در طول این مدت با مجلس شكرآب بود. چه وقتی خواست نظام بودجه نویسی را متحول كند و مجلس مقابل او ایستاد، چه وقتی گزارشهای دیوان محاسبات منتشر میشد و میگفت دولت او چه تخلفاتی از قوانین بودجه كرده، چه وقتی حاضر به ابلاغ یا بعضا اجرای قوانین نمیشد و چه وقتی در مجلس هشتم، علی مطهری با سماجت برای نخستینبار، جلسه استیضاح یا پاسخ به سوال نمایندگان از سوی رییسجمهور را برپا كند.
اینگونه بود كه احمدینژاد از آن آغاز، در مجلس اقلیتی را در دست داشت هر چند كه او و مجلس، هر دو در اسم اصولگرا بودند.
۳. ۶ آذر ۱۳۸۴، احمدینژاد رفته بود قم تا با مراجع دیدار كند و گزارش سفر اولش به نیویورك برای شركت در مجمع عمومی سازمان ملل را بدهد. در دیدار با آیتالله جوادی آملی، او به این مرجع تقلید گفت: «من روز آخری كه سخنرانی كردم، تقریبا همه سران بودند یكی از همان جمع به من گفت: «وقتی تو شروع كردی «بسمالله» و «اللهم» را گفتی، من دیدم یك نوری آمد، تو را احاطه كرد و تو تا آخر در یك حصن و حصاری رفتی».
این را من خودم هم احساس كردم كه فضا یك دفعه عوض شد و همه حدود بیستوهفت، هشت دقیقه تمام، این سران مژه نزدند. اینكه میگم مژه نزدند، غلو نمیكنم. اغراق نیست، چون نگاه میكردم، همه سران مبهوت مانده بودند.
انگار یك دستی همه آنان را گرفته بود، آنجا نشانده بود. چشمها و گوشهایشان را باز كرده بود كه ببینید از جمهوری اسلامی پیام چیست. » و البته بعد از چند تعارف معمول در میانه كلام از آیتالله جوادی آملی شنید كه «حتی فریب دادن حیوان هم در اسلام مذموم است چه برسد به فریب دادن انسانها.» این مساله باعث شد كه احمدینژاد حتی تا همین روزها، لیبل خرافاتی را به جان خود بخرد. لیبلی كه حتی منشأ شایعاتی شد كه او یا نزدیكانش تصور میكنند از ماوراء دستور میگیرند.
۴. ۱۵ بهمن ۱۳۸۴. حدود هشت ماه از آغاز مجدد برنامه هستهای ایران میگذرد. آژانس بینالمللی انرژی اتمی اجلاس اضطراری شورای حكام را برگزار میكند و پرونده ایران را به شورای امنیت میفرستد. این آغاز بخش دیگری از پروسه طولانی پرونده هستهای ایران است.
بخشی كه پرهزینهترین آن بود و به صدور ۶ قطعنامه از سوی شورای امنیت انجامید كه بر اساس آن تحریمهای سنگینی علیه ایران وضع شد. این تحریمها در كنار تحریمهای مستقل كشوری و نیز تحریمهای اتحادیه اروپا، مصایب زیادی از نظر اقتصادی به دو سال آخر دولت احمدینژاد وارد كرد و به طور مشخص باعث شد كه قیمت ارز در بازار تهران به طرز سرسام آوری افزایش پیدا كند و تورم تا مرز ۴۰ درصد بالا برود.
۵. ۴ اردیبهشت ۱۳۸۵، احمدینژاد نامهای نوشت به معاون خود و رییس سازمان تربیتبدنی به این شرح: «همانگونه كه مطلعید مسابقات فوتبال جاذبههای فراوانی دارد و به خصوص در موارد حساس ملی و برجسته باشگاهی میلیونها نفر به تماشا مینشینند و دهها هزار نفر از جمله خانوادههای فراوانی هستند كه علاقهمند و مشتاقند به اتفاق و از نزدیك و در محل ورزشگاه این مسابقات را مشاهده كنند.
برخلاف تصور و تبلیغ عدهای تجربه نشان داده است كه حضور انبوه خانوادهها و بانوان در محیطهای عمومی، سلامت و اخلاق و عفاف را در آن محیطها حاكم كرده است... ضرورت دارد با همكاری وزارت كشور و با برنامهریزی صحیح و مقتضی شؤون بانوان محترم، بخشی از مرغوبترین مكانهای تماشاگران در مسابقات فوتبال ملی و مهم به طور ویژه به بانوان و خانوادهها اختصاص یابد.» این اقدام با واكنش بدنه مذهبی جامعه روبهرو شد و در واقع نخستین شكاف جدی احمدینژاد با حامیان ایدئولوژیك خود بود.
اما آنچه اهمیت داشت این بود كه با وجود اینكه با دستور رهبری بنا شد كه در این زمینه نظر مراجع محترم تقلید تامین شود اما شاید بتوان گفت كه این نقطه آغازی بر شكاف رابطه تهران و قم در زمان محمود احمدینژاد بود. شكافی كه تا پایان دولت هشت ساله او ادامه یافت.
۶. ۲۱ آذر ۱۳۸۵ احمدینژاد به دانشگاه امیركبیر رفت برای مراسم روز ۱۶ آذر. برخورد دانشجویان اما خیلی تند بود. البته موافقانش هم در جمعیت آن روز بودند و درگیریهای فیزیكی هم در جمعیت به وجود آمد. ماجرای آن روز باعث شد احمدینژاد هیچوقت دیگر در چنین جمعهایی شركت نكند و تجمعات دانشجویی كه در آن سخنرانی میكرد گزینشی باشد.
با این حال، ۲۱ آذر آن سال شاید نمادی از رابطه دولت احمدینژاد با دانشگاه و دانشجویان در هشت سال فعالیت او باشد. هشت سالی كه در آن فعالیت سیاسی در دانشگاهها به فعالیتی بسیار پرریسك تبدیل شد و موجی از دانشجویان ستارهدار به راه افتاد كه از تحصیل بازمانده بودند.
۷. شامگاه خرداد ۱۳۸۸، روز مناظره میرحسین موسوی و محمود احمدینژاد است. احمدینژاد در آن مناظره، به خیلیها میتازد، هاشمیرفسنجانی، ناطق نوری و فرزندان آنها و البته به همسر میرحسین موسوی.
در اینكه چه كسی پیروز آن مناظره بود حرفهای زیادی گفته شده ولی در مورد اینكه احمدینژاد اخلاق را باخت، كمتر كسی شك دارد. از این بالاتر، كسانی هستند كه میگویند؛ آنچه پس از ۲۲ خرداد ۱۳۸۸ روی داد، در آن شب ۱۳ خرداد ریشه داشت.
۸. ۲۶ تیر ۱۳۸۸، احمدینژاد در حكمی اسفندیار رحیممشایی را به عنوان معاون اول خود منصوب كرد. او در حكم انتصاب خود گفت كه مشایی را «انسانی خودساخته و مومن، دلباخته حضرت صاحبالزمان(عج) و با تعهدی آگاهانه و عمیق به خط نورانی ولایت و مبانی جمهوری اسلامی و خدمتگزاری توانمند و صدیق به ملت الهی و عزیز ایران» میشناسم.
با این حال، یك روز بعد، احمدینژاد دستخطی از رهبر انقلاب دریافت كرد با این متن كه «انتصاب جناب آقای اسفندیار رحیممشایی به معاونت رییسجمهور بر خلاف مصلحت جنابعالی و دولت و موجب اختلاف و سرخوردگی میان علاقهمندان به شما است.
لازم است انتصاب مزبور ملغی و كانلمیكن اعلام گردد.» احمدینژاد البته روی تصمیم خود ایستادگی كرد تا اینكه در دوم مردادماه این نامه به طور عمومی منتشر شد. با این حال این دو از هم جدا نشدند و احمدینژاد مشایی را به عنوان رییس دفتر خود منصوب كرد.
۹. ۲۸ فروردین ۱۳۹۰ خبری در رسانهها منتشر شد با این مضمون كه حیدر مصلحی، وزیر اطلاعات استعفا داده و با استعفای او نیز موافقت شده است. با این حال یك روز بعد خبر آمد كه با مخالفت رهبر انقلاب، این مساله منتفی شده و وزیر اطلاعات در سمت خود ماندنی شده است.
دو روز بعد رهبر انقلاب نامهای به حیدر مصلحی فرستادند و از او خواستند: «بیش از پیش در انجام ماموریتهای مهم داخلی و خارجی وزارت اطلاعات اهتمام به خرج داده و با سرمایه عظیمی كه آن وزارتخانه از نیروی انسانی توانمند و انقلابی و متدین و فناوریهای روز برخوردار است و با حمایت دولت خدمتگزار و همكاری سایر نهادهای اطلاعاتی اجازه ندهید كوچكترین فترت و سستی در انجام وظایف قانونی آن دستگاه مهم پیش آید.» اما این تازه اول ماجرا بود.
احمدینژاد به مدت ۱۱ روز بعد از این ماجرا، یعنی تا روز ۱۱ اردیبهشت، تمام برنامههای رسمی خود را تعطیل میكند و در خانه اقامت میكند. در برخی از روایتهای غیررسمی كه از این ماجرا آمده گفته شده كه او حتی حرف از استعفا میزند.
اما در شرایطی كه هیچ چیز تغییر نكرده و وزیر اطلاعات هم كماكان در سر جای خود مستقر است؛ احمدینژاد روز ۱۱ اردیبهشت به هیات دولت میآید.
۱۰. شهریور ۱۳۹۰، رسانهها خبر دادند كه یك فساد اقتصادی ۳ هزار میلیارد تومانی كشف شده است. متهم اصلی آن فساد حالا چند سالی است كه اعدام شده اما آن فساد در كنار ماجرایی كه برای بابك زنجانی اتفاق افتاد و بعدها ماجرای معاون اول رییسجمهور (رحیمی) كه همین حالا هم در زندان است و داستانهای دانشگاه ایرانیان در روزهای آخر دولت باعث شد كه یكی از مهمترین برندهای احمدینژاد از بین برود.
در سال ۱۳۸۴ او آمده بود تا عدالت را برقرار كند و حق فقیر را از ثروتمندان بگیرد ولی در سال ۱۳۹۲، جامعه فهمید كه روی كار آمدن احمدینژاد شاید با یك طبقه سنتی از اشراف منافات داشته باشد اما در عوض طبقه جدیدی را ساخته كه بعضا حتی برای رسیدن به اشرافیت، مرزهای قانون را هم درنوردیدهاند.
۱۱. ۱۵ بهمن ۱۳۹۱ روز استیضاح وزیر كار، عبدالرضا شیخالاسلامی، بود.
دلیل این استیضاح این بود كه وزیر كار حاضر نشده بود سعید مرتضوی را از كار بركنار كند آن هم در شرایطی كه دیوان عدالت اداری رای به بركناری او داده بود.
جلسه استیضاح شیخالاسلامی اما بیش از هر چیز، صحنه جدال لاریجانی و احمدینژاد بود. جدالی كه با نمایش فیلم گفتوگوی برادر لاریجانی با سعید مرتضوی آغاز شد و در نهایت با سخنرانی علی لاریجانی پایان یافت. سخنرانیای كه در آن لاریجانی به احمدینژاد گفت «اتفاقا خوب شد شما كه دایم بگم بگم در كشور راه انداختید امروز این فیلم را نشان دادید تا مردم شخصیت شما را بهتر بشناسند.»
از یكشنبه سیاه بهمن ۱۳۹۱ به عنوان پایان دوران بگم بگم احمدینژاد یاد میشود. روزی كه داستان لیستی از مفسدان اقتصادی كه در جیب كت بود، به یك ماجرای كشدار و مبتذل تبدیل شده بود.
۱۲. مهرماه سال ۱۳۹۵، خبرهایی درگوشی مطرح میشد از اینكه رهبر انقلاب، احمدینژاد را از شركت در انتخابات ریاستجمهوری نهی كرده است. با تكذیب و تاییدهای مختلف این ماجرا، رهبری در ۵ مهرماه صراحتا در این باره موضع گرفتند و در ابتدای جلسه درس خارج فقه خود گفتند: «یك نفری، یك آقایی آمده پیش من؛ من هم به ملاحظه صلاح حال خود آن شخص و صلاح حال كشور به ایشان گفتم كه شما در فلان قضیه شركت نكنید.
نگفتیم هم شركت نكنید، گفتیم صلاح نمیدانیم ما كه شما شركت كنید. این را گفتیم. خب یك چیز عادی است. انسان بایستی آن چیزی را كه میبیند و میفهمد و فكر میكند كه به نفع برادر مومناش است باید به او بگوید دیگر. ما هم اوضاع كشور را خب، غالبا بیشتر از اغلب افراد آشنا هستیم.
آدمها هم به خصوص آدمهایی كه صدها جلسه با ما نشستند و برخاستند، بیشتر و بهتر از دیگران میشناسیم.
با ملاحظه حال مخاطب و اوضاع كشور به یك آقایی انسان توصیه میكند كه آقا شما اگر در این مقوله وارد شدید، این دوقطبی در كشور ایجاد میشود.
دو قطبی در كشور مضر است به حال كشور. من صلاح نمیدانم شما وارد بشوید.» او یك روز بعد هم نامهای به رهبری نوشت و در آن گفت كه تبعیت خود از این تصمیم را اعلام میكند و در عمل به منویات رهبر انقلاب، برنامهای برای حضور در عرصه رقابتهای انتخاباتی ندارد.
او مدتی بعد از این هم گفت كه بنای حمایت از فرد یا افرادی را هم ندارد اما در كمال تعجب هم از نامزدی حمیدرضا بقایی حمایت كرد و هم خود در انتخابات ثبتنام كرد.
با این وجود رد صلاحیت او باعث شد كه او نهتنها در انتخابات حضور پیدا نكند، بلكه احتمالا برای همیشه صلاحیت حضور در سطوح عالی نظام را نداشته باشد.
داستان محمود احمدینژاد بیش از اینها ماجرا دارد ولی همین ۱۲ روایت نشان میدهد كه احمدینژاد، با نیروی عجیب و غریب گریز از مركزش، چطور ذرهذره خود را تنها كرد.
گاهی مذهبیها را از خود راند، گاهی طبقه متوسط با ارزشهای غربی را، گاهی رهبری را، گاهی مراجع را، گاهی مجلس را، گاهی اصولگرایان را، گاهی معترض انتخابات ۱۳۸۸ را و حالا وضع به جایی رسیده كه حتی وزرایی كه ۴ سال با او كار كردند، كمتر با او رفت و آمد دارند.