به گزارش پایگاه خبری راد، چیزی که با شنیدن واژه "فقر" به ذهن اکثر ما میآید تصور کودک یا پیرزنی است که با لباسی مندرس در گوشهای از خیابان بر روی زمین نشسته و طلب کمک دارد یا احتمالا وسایلی ناچیز را برای فروش گذاشته است. اینها البته بخشی از معضل فقر است اما همه آن نیست. فقر در سال های گذشته بسیار تحت تاثیر نوسانات ارزی و بازی های سوداگرانه در بازارهای سرمایه ای بوده است. اتفاقاتی که باعث شده تا افرادی که به یکسری از رانتهای اطلاعاتی و ارتباطاتی دسترسی دارند یک شبه بتوانند راه صد ساله را بروند و به همان نسبت کسانی که یک عمر برای دارایی های خود تلاش کردهاند به دلیل قرار گرفتن در معرض تورمهای سیل آسای دورهای سقوط ارزش داراییهای خود که بعضا همان حقوق ماهیانه یا بازنشستگی است را شاهد باشند.
یکی از این بزرگ تورمها در دوران اواخر دولت دهم و در سال های ۱۳۹۱ اتفاق افتاد و باعث شد تا عدهای قبل از جهشهای قیمتی در بازارهای سرمایه ای مانند ارز و مسکن و حتی بازارهای غیرسرمایه ای مانند اقلام خوراکی خبر دار شوند و شروع به احتکار و سواستفاده از آن شرایط کنند. برخی برآوردها میگویند در آن دوران به خاطر همین مسائل تورمی حدود ۵ میلیون نفر از ایرانی ها به زیر خط فقر کشیده شدند که عمدتا تا پیش از آن جزو طبقه متوسط به حساب می آمدند.
در این رابطه و برای بررسی وضعیت فقر در بین طبقات متوسط در سال های گذشته به سراغ یکی از متخصصان این حوزه رفته ایم. جعفر خیرخواهان، اقتصاددان عضو هیئت علمی دانشگاه فردوسی مشهد از جمله اقتصاددانانی است که در ایران صاحب آثار متعددی درباره مسائل مربوط به نابرابری و فقر است. گفتوگوی ایسنا با خیرخواهان را در زیر می خوانید.
بحث ما در مورد وضعیت فقر در بین شهروندان طبقه متوسط است برای شروع لطفا تعریفی از طبقه متوسط بفرمایید و یا ابعاد آن را مشخص کنید.
طبقه متوسط معمولا به کسانی گفته میشود که در دهکهای درآمدی چهارم تا هشتم قرار دارند که تقریبا نیمی از خانوارهای هر جامعه را تشکیل میدهند و نیمه دیگر را هم میتوان به ۳۰ درصد طبقه فقیر و ۲۰ درصد طبقه ثروتمند تقسیم کرد. طبقه متوسط معمولا از امکانات اولیه و ضروری زندگی به نسبت کاملی برخوردار است و علاوه بر آن در سبک زندگی این طبقه مصارف متعالیتر و کالاهای فرهنگی مانند کتاب، سینما و تئاتر و مسافرتهای داخلی و خارجی وجود دارد که باعث میشود آنها از نظر آگاهی و دانش در سطح بالاتری از دیگر افراد جامعه در هر دو طبقه بالا و پایین قرار بگیرند.
با توجه به اینکه میفرمایید این طبقه به لحاظ دانش و آگاهی در سطح بالاتری قرار دارند، آیا این قشر از جامعه به نسبت آگاهی بالاتر خود توانسته اند اثرگذاری درستی در جامعه داشته باشند؟
واقعیت این است که در طول تاریخ معمولا همیشه این طبقه متوسط بوده است که اهمیت و تاثیرگذاری بالایی در سرنوشت و مسیر حرکت کشورها ایفا کرده است چرا که آنها واقعیات و تحولات داخلی و خارجی را بهتر درک میکنند و در برابر شعارهای عوام فریبانه به راحتی فریب نمیخورند. اگر نمایندگان این گروه در مراکز تصمیمگیری حضور داشته باشند به دلیل در اکثریت بودن و نیز آیندهنگری بیشتری که دارند، انتظار میرود که منافع عمومی را بیشتر و بهتر تامین کنند.
آیا طبقه متوسط ایرانی هم با این توصیفات سازگار است؟
به نظرم طبقه متوسط در ایران با ویژگیهای فرهنگی و اندیشمندی ذکر شده در دولتهای سازندگی و اصلاحات در حال نضج گرفتن بود اما در دهه هشتاد و دوران احمدینژاد بسیار تضعیف شد و به سمت بیمایگی و فعالیتهای رانتجویانه و نامولد اقتصادی و اجتماعی منحرف شد.
مشکل اصلی اقتصاد ایران آلوده و وابسته بودن آن به رانت نفت است؛ این مشکل هم به سیاست و هم به اجتماع رخنه کرده و آنها را هم تحت تاثیر قرار داده است. این روند مخصوصا در سالهایی که شاهد شوک قیمتی نفت و جهش ناگهانی درآمدهای نفتی بودهایم بیشتر محسوس بوده است. اساسا در جوامعی که به یک ماده خام معدنی وابستگی دارند و از آن محل کسب درآمد و ارتزاق میکنند فضای مناسبی برای رشد رانتها و زد و بندهای گوناگون به وجود می آید. ما در دوران دولتهای نهم و دهم جهش قیمتی نفتی را تجربه کردیم و در مدتی کوتاه حدود ۷۰۰ میلیارد دلار پول راحت و بیزحمت به اقتصاد کشور وارد شد. همین مسئله به یک فرهنگ رانتی دامن زد که طبقه متوسط مفید و موردنیاز برای ساختن زیربناهای اصلی کشور را ضعیف و حتی می توان گفت نابود کرد.
ممکن است روند رخ دادن این اتفاق را توضیح دهید؟
ببینید در سال ها و دهه های گذشته به تبع افزایش درآمدهای نفتی پول هنگفتی به جامعه ایرانی تزریق شد که اصطلاحا به آن «سرخوشی نفتی» میگویند. این پول بادآورده باعث افزایش واردات و در نتیجه افزایش مصرف و شکل گرفتن عادات مصرفی عجیبو غریبی در جامعه ایرانی شد. یک گونه رفاه صوری و کوتاه مدت که رونق تجملگرایی و مانور ثروت را در کشور به وجود آورد. نکته مهم اما این است که این رفاه مقطعی یک رفاهی است که بدون پشتوانه کار و تولید به وجود آمده و باعث شده است تا قیمت اقلامی مانند زمین و مسکن که امکان واردات آنها وجود ندارد، گران شود و از طرفی تورم را هم در اقتصاد بالا ببرد.
در چنین شرایطی یکسری اقشار اصطلاحا نوکیسه امکان ظهور پیدا میکنند که فرصتها برای کسب سود سریع را درست تشخیص میدهند و یا حتی وابستگیهایی به مقامات رده بالا در حاکمیت دارند. این افراد در شرایط نوسان و نااطمینانی بازار میتوانند یکشبه پولدار شوند. اما از طرف دیگر بسیاری از تولیدکنندگان و صاحبان درآمدهای ثابت احساس میکنند که مرتب ضرر میکنند و اگر سرمایه خود را در حوزههایی مانند ارز و یا سکه و یا اساسا تبادلات پولی سرمایهگذاری میکردند، موفقتر بودند. در حالی که اکثریت طبقه متوسط به دلیل عدم دسترسی به اطلاعات پنهانی و همچنین نداشتن سرمایههای آنچنانی متضرر شدند و حتی برخی از آنها که سعی کردند تا با گرفتن وام و یا فروش خانه خود در این بازار سودآور شرکت کنند به دلیل عدم شناخت صحیح ممکن است بخش عمده ای از دارایی خود را از دست دادند. این مساله می تواند باعث ایجاد یک حس سرخوردگی و نارضایتی در بین اقشار متوسط به طور عام و تولیدکنندگان صنعتی و کشاورزی به طور خاص شود.
با توضیحاتی که دادید به نظر میرسد مشابه دوران جهش نرخ ارز در دولت احمدینژاد مجددا همچون وضعیتی در ماههای اخیر درحال و با تلاطمات ارزی که پیش آمده در حال تکرار شدن باشد؛ درست است؟
بله دقیقا؛ دولت روحانی که شعار تدبیر و امید و اعتدالگرایی را انتخاب کرد متاسفانه از تجربه جهش ارزی در دوره قبل از خود عبرت نگرفت و همان مسیر قبلی را در حوزه ارزی ادامه داد. به این صورت که در دولت روحانی درحالی که افزایش تورم را در پنج سال گذشته شاهد بودیم امامتناسب با آن قیمت ارز خیلی تکانی نخورد؛ علت آن هم تلاش دولت یازدهم برای کنترل تورم از طریق کنترل نرخ ارز بود. البته که مشخص بود چنین وضعیتی اساسا قابل دوام نیست. به همین خاطر با فوران نرخ ارز در چند ماه اخیر شاهد تبدیل ارز و سکه به ابزاری برای سفتهبازی هستیم. به دنبال این اتفاق در بازارهای سرمایه ای قیمت سایر کالاهای بادوام وارداتی هم به ناگهان جهش بی سابقه ای پیدا کرده است. در چنین شرایطی است که یک اقلیتی که به رانتهای اطلاعاتی دسترسی دارند، میتوانند با استفاده از سرمایههای خود فرصتهای کسب سود از نوسانات ارزی را دریابند و سودهای سرسامآوری را به جیب بزنند.
در همین قضیه ارز و تک نرخی کردن آن دولت دچار توهماتی شد و فکر کرد با چند تا دستور میتواند اوضاع ارز را کنترل کند. در حالی که به این نکته توجه نداشت که نقدینگی در جامعه بشدت افزایش یافته است و ممکن است دیگر قابل کنترل نباشد. ضمن اینکه نیروهای اقتصادی در بازار فعالیت دارند که دولت نمیتواند با آنها بجنگد و حتی اوضاع را هم میتواند بدتر کند.
یعنی دولت باید نرخ ارز را به بازار آزاد یا به اصطلاح دست نامریی آدام اسمیتی بسپارد؟
نه لزوما. چون گاهی بازار آزاد ممکن است آن ویژگیهایی که برای آن توصیف کردهاند تا یک بازار آزاد باشد را واقعا دارا نباشد. از جمله این ویژگیها خودکنترلی و خودتنظیمگری بازار است که در بعضی شرایط خاص نیاز به دخالت دولت به شدت احساس می شود. اصطلاح شکست بازار برای چنین مواقعی است که آن دست نامریی کار نمی کند و دچار عدم تعادل می شویم. با این حال در شرایط فعلی ما شاهد شکست دولت هستیم به این معنی که دولت فراست و درایت لازم برای دخالت مناسب در بازار را ندارد و حتی با بعضی تصمیماتش اوضاع را بدتر هم می کند.
در چنین شرایطی مردم احساس کردند دولت دچار ناتوانی شده و حرفی که میزند بیاعتبار است. برای همین است که نمایندگان مردم در مجلس به رئیس جمهوری برای تغییر تیم اقتصادی فشار می آورند. مردم می بینند خودشان باید کاری بکنند تا سرمایه اندکشان را حفظ کنند، بنابراین به سمت خرید دلار و سکه روی آوردند. ما در چنین شرایطی دچار غارت منابع میشویم که مسلما به ضرر طبقات متوسط و پایین جامعه است. چون دولت ارزی که قیمت واقعی آن خیلی بیشتر است به شکل اداری و در واقع یارانهای بین عده ای توزیع میکند یعنی مشخص شده است که بیشتر این ارز دولتی به دست اقلیتی ثروتمند برای واردات کالاهای غیرضروری غارت شده است، و فشار کمبود ارز و گرانی بر دوش اقشار ضعیف و متوسط می افتد. در حالی که اساسا ارز یارانهای در صورت ضرورت باید برای کالاهای بسیار ضروری همگانی اختصاص یابد. ضمن اینکه پیش فروش سکه و فروش بیش از حد آن هم ذخایر طلای بانک مرکزی را خالی کرد درحالیکه اثری بر قیمت آزاد این کالا هم نداشته است.